جدول جو
جدول جو

معنی حارث بکری - جستجوی لغت در جدول جو

حارث بکری(رِ)
ابن عباد بن قیس بن ثعلبه بکری. مکنی به ابی منذر و ابوبجیر. از حکیمان و دلیران و بزرگان و شاعران عرب است در جاهلیت. وی در جوانی امارت بنی ضبیعه داشت و جنگ معروف به سوس بزمان وی ببود. و او با چندقبیله از بکر، که یشکر و عجل و قیس از آن جمله اند، از جنگ کناره گرفت تا آنگاه که مهلهل یکی از فرزندان او را بنام بجیر، بکشت. حارث برآشفت و جنگ را ساز کرد و قصیدۀ مشهور خود را که این دوبیت از آن است:
قرّبا مربط النعامه منی
لقحت حرب وائل عن حیالی
لم اکن من جناتها علم ال
له و انی بحرها الیوم صالی.
بگفت و ’قربا مربط النعامه منی’ را بیش از پنجاه بار در این قصیده تکرار کرده است. نعامه را پیش او آوردند موی پیشانی و دم او ببرید. و حارث اول کس است در عرب که بچنین کاری پرداخت و پس از او این عمل برای خونخواهی سنت شد و بواسطۀ دخول او در جنگ وجود او در دو وقعۀ بزرگ قضه و تلحاق اللمم، بکر بر ثغلب چیره آمد. و در امر ’یوم تلحاق اللمم’ طرفه بن العبد گوید:
سائلوا عنا الذی یعرفنا
ما لقوا فی یوم تحلاق اللمم
یوم تبدی البیض عن اسوقها
وتلف الخیل افواج النعم.
ودر این وقعه مهلهل که نام وی عدی بن ربیعه است بدست حارث اسیر گردید و حارث او را نمیشناخت بدو گفت اگر عدی بن ربیعه را بمن نمائی ترا آزاد کنم، مهلهل گفت اگر او را بتو نمایم به عهد خود وفا خواهی کرد؟ حارث گفت آری. مهلهل گفت من عدی بن ربیعه هستم. حارث موی پیشانی او ببرید و رها کرد و گفت:
لهف نفسی علی عدی ّ و لم اع
رف عدیا اذا مکنتنی الیدان.
وقسم یاد کرد تا زمین در باب تغلب با او سخن نگوید دست از آن قبیله بر ندارد. قبیلۀ تغلب مردی را در زیر زمین پنهان کردند و چون حارث بر آن جای بگذشت آن مرد گفت:
ابا منذر افنیت فاستبق بعضنا
حنانیک بعض الشراهون من بعض.
حارث را گفتند: ’برالقسم’. و بکر و تغلب صلح کردند. حارث در زمرۀ وفدی که در زمان نعمان بن منذر بخدمت انوشیروان آمد بدربار این پادشاه آمد و چون بار یافتند هر یکی از اعضاء این وفد در خدمت کسری سخنی گفت آنگاه که نوبت به حارث رسید بر پای خاست و گفت: ’دامت لک المملکه باستکمال جزیل حظها، و علو ثنائها من طال رشاؤه کثرمتحه، و من ذهب ماله قل منحه. تناقل الا قاویل یعرف اللب و هذا مقام سیوجف بما تنطق به الرکب، و تعرف به کنه حالنا العجم والعرب و نحن جیرانک الادنون، و اعوانک المعینون، خیولنا جمه، و جیوشنافخمه، ان استنجدتنا فغیر ربض، و ان استطرقتنا فغیر جهض، و ان طلبتنا فغیر غمض لا ننثنی لذعر، ولا نتنکرلدهر، رماحنا طوال، و اعمارنا قصار. کسری فرمود: انفس عزیزه والله ضعیفه حارث گفت: ایها الملک و انی یکون لضعیف عزه او لصغیر مره؟ کسری فرمود: لو قصر عمرک لم تستول علی لسانک نفسک. حارث گفت: ایها الملک ان الفارس اذا حمل نفسه علی الکتیبه مغررا بنفسه علی الموت فهی منیه استقبلها، و حیاه استدبرها، والعرب تعلم انی ابعث الحرب قدما، و احبسها و هی تصرف بها، حتی اذا جاشت نارها، و سعرت لظاها، و کشفت عن ساقها، جعلت مقادها رمحی، و برقها سیفی، و رعدها زئیری، و لم اقصر عن خوض ضحضاحها حتی انغمس فی غمرات لججها، و اکون فلکا لفرسانی الی بحبوحه کبشها، فاستمطرها دما، و اترک حماتها جزرالسباع و کل نسر قشعم. پس انوشیروان روی بعربهائی که در خدمت او حضور داشتند کرد و فرمود:اکذلک هو؟ آنان گفتند: فعاله انطق من لسانه. حارث پس از عمری دراز، در حدود سنۀ 50 و یا 52 پیش از هجرت (حدود سنۀ 570 میلادی) وفات کرد. رجوع بعقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 257 و 260 و 261 و ج 3 ص 311و ج 6 ص 72 و 76 و 77 و 98 و موشح مرزبانی ص 104 و شعراء النصرانیه ص 270 و 271 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 203 و 204 و معجم المطبوعات ج 1 ص 735 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رِ)
ابن حلّزه الیشکری الوائلی. شاعری جاهلی، و یکی از فحول شعرا و اصحاب معلقات است. ابوعبیده گوید بهترین شعرا که دارای قصائد طوالند سه تن باشند، عمرو بن کلثوم و حارث بن حلزه و طرفه بن العبد. و او ابرص بود و در فخر بدان پایه بود که بدو مثل زنند و ’افخر من حارث بن حلزه’ گویند. اصمعی گوید حارث معلقۀ خود را که عادهً آن را قصیدۀ ششم از معلقات میشمارند و بمطلع:
آذنتنا ببینها اسماء
رب ثاو یمل منه الثواء.
است، در 135 سالگی در پیشگاه عمرو بن هند به کمان و یا نیزۀ خود تکیه کرده، ارتجالاً، بگفته است و چنان گرم گفتار خود بوده که سنان نیزه به تن او فرو شده و وی درد آن درنیافته است و گویند مبروصین را پیش عمرو راه نمی دادند و چون حارث ابرص بود اجازۀ رفتن نزد عمرو نداشت روزی در پس قبۀ عمرو قصیدۀ خود را بخواند و عمرو بشنید وحارث را نزد خود طلبید ابو عمرو شیبانی به ارتجال این قصیده در یک موقف پیوسته در شگفت بود و می گفت اگرآن را در یک سال نیز می گفت بأسی بر او نبود. صولی گوید: تأهّب سفر و جمع وسائل آن را بهتر از این گفتۀ حارث وصف نتوان کرد:
اجمعوا امرهم عشاءً فلما
اصبحوا اصبحت لهم ضوضاء
من مناد و من مجیب و من تص
هال خیل خلال ذاک رغاء.
گویند بکر بن وائل و تمیم بن مر نزد ملکی از ملوک عرب حضور یافتند و میان آن دو مفاخره و منازعه در گرفت و تخم بغضاء و عداوت بین بکرو تمیم از آن روز کشته شد تا آنجا که با بهانه ای جزئی جنگ بیست چهارساله ای میان آنان برپا شدو حارث در این معنی گوید:
قرّ بی یا خلی ّ ویحک درعی
لقحت حربنا و حرب تمیم
اخوه قرّ شوا الذنوب علینا
فی حدیث من دهرهم و قدیم
طلبوا صلحنا ولات اوان
ان ما یطلبون فوق النجوم.
و او راست:
لمن الدیار عفون بالحبس
آیا تهاکمهارق الفرس
لا شی ٔ فیها غیر اصوره
سفع الخدود یلحن فی الشمس
و غیر آثار الجیاد باع
راض الجماد و آیه الدعس
فحبست فیها الرکب احدس فی
کل الأمور و کنت ذاحدس.
#
لا أعرفنّک ان ارسلت قافیه
تلقی المعاذیر ان لم تنفع العذر
ان السعید له فی غیره عظه
و فی التجارب تحکیم و معتبر.
#
واذکروا حلف ذی المجاز و ماق
دّم فیه العهود والکفلاء
حذر الخون والتعدی وهل تن
قض ما فی المهارق الاهواء.
#
و نیز او راست:
یا ایها المزمع ثم انثنی
لا یثنک الحازی ولا الشاحج
و لا قعید اعضب قرنه
هاج له من مرتع هائج
بینا الفتی یسعی و یسعی له
تاح له من امره خالج
یترک ما رفّح من عیشه
یعبث فیه همج هامج
قلت لعمر و حین ارسلته
و قد حبا من دوننا عالج
لا تکسع الشول باغبارها
انک لا تدری من الناثج
و اصبب لأضیافک البانها
فأن ّ شرّاللبن الوالج.
و جاحظ آرد که ابوعبیده گفته است قسمتی از این اشعار مصنوع است. و هم از اوست:
و هم زباب حائر
لا تسمع الاّذان رعدا.
و از اشعار اوست که بدان مثل زنند:
عش بجد لایضرک النوک ما او تیت جدا
والنوک خیر فی ظلال العیش ممن عاش کدا.
وفات حارث در حدود سنۀ 50 پیش از هجرت (مطابق سال 570 میلادی) بوده است. رجوع به الشعر والشعراء ابن قتیبه چ مصر سنۀ 1932 میلادی ص 53 و عیون الاخبار ابن قتیبه ج 2ص 95 و 96 البیان والتبیین ج 2 ص 31 و 86 و ج 3 ص 6و 184 و رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 2 ص 151 و ج 3 ص 309 و ج 6 ص 120 و قاموس الاعلام ترکی ورجوع به الموشح ص 77 و ص 233 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 201 شود
لغت نامه دهخدا